سلام به همه آخر هفته پیش دایی مهردادم بابابزرگ و مامان جونم رو برد آستارا.بابا مهدیم هم رفت تهران.من و مامان ژیلا و خاله جونم تنها موندیم.شب خاله جونم اومد پیش ما.من خیلی دوست دارم که اون شب خونه ما باشه... صبحش همین که پا می شم میدوم میام پشت در اتاق صداش می کنم.... پنجشنبه با مامان ژیلا رفتیم بانک...از همه مهم تر با اتوبوس رفتیم,آخه من خیلی اتوبوس دوست دارم...مامانیم هم قول داد منو سوار کنه... موقع پیاده شدن هم عصبانی شدم,داد می زدم: بشینیم... نمی دونم چرا بقیه می خندیدن!!!! بابا مهدیم همراه مامان بزرگ اومد,من چند رو پیش اون بودم...عید وقتی رفتیم تهران بهش می گفتم: عمه ... مامان بزرگم همش باهام بازی می کرد منو پارک می ...